خاطرات جوجه طلایی

سلام. این روزا مامان حسابی سنگین شده و بخاطر فشار بخیه های سزارین به مراقبت بیشتری احتیاج داره.     بنابراین مامان جون اومده پیشمون تا حواسش به ما باشه. هرچی از شیرین بازیات بگم کم گفتم عزیزم. الکی سرفه میکنی که ما بزنیم پشتت! اگه هم ما نزنیم خودت میزنی پشت خودت برات یه پازل چوبی جدید خریدیم سخت تر از پازل قبلیه و تو خیلی سریع و راحت میچینیش. حتی من دوتا صفحه های پازل میزارم و تکه هاشون رو باهم قاطی میکنم. شما هم درست و راحت تشخیص میدی کدوم مال کدوم پازله.آفرین به تو دختر باهوشم. الان تقریبا اسم همه چیزو بلدی و سعی میکنی بگی. از سیر گرفته تا قابلمه و کفگیر ونقل و بستتنی! به پسته میگی :پته به تیشرت...

این هفته خاله زهره و مامان جون خونمون بودن و روز جمعه تصمیم گرفتیم بریم باغ پرندگان. هوا عالی بود. نه سرد بود و نه از آلودگی خبری بود. خلاصه که خیلی بهمون خوش گذشت. خیلی هم از دیدن پرنده ها ذوق کرده بودی و صداشون در میاوردی: ...